امروز 23 شهریور است و شهریور هم نفس های آخر را می کشد...نفس بکش شهریور...نفس بکش...
اگر شهریور مثل یک دختربچه ی 14 ساله بود دستم را می کشیدم را روی صورتش و موهایش را عقب می زد و یک لبخند جانانه تحویلش می دادم و حرف هایی را می زدم که دلم می خواست به این ماه بی نظیر بگویم... اگر چه شهریور هیچ وقت به پای اردیبهشت نمی رسد ولی آن قدر عزیز بود که دستم را دور گردنش بیندازم و بگویم که دوست های خوبی برای همدیگر بوده ایم! می توانم بگویم از تک تک لحظاتش لذت برده ام! می توانم بگویم در تک تک لحظاتش زندگی کرده ام!
می توانم دوست های دیگرم را هم نشانش بدهم! می توانم فروردین را نشانش بدهم که آرام و متین لبخند می زند و دست به سینه ایستاده است!
می توانم اردیبهشت شاد و شنگول را نشانش بدهم که با بی قراری می خندد و هر نگاهش حاکی از این است که به وجود خودش افتخار می کند.
می توانم خرداد جدی و منضبط را نشانش بدهم که انگار لبخندش توی لبهایش خلاصه نشده و در همه صورتش پخش شده است و با تمام اجزای صورت جدی اش می خندد.
می توانم تیر تخش را نشانش بدهم که دائم مثل بچه هایی که بی قرارند برای بازی کردن این پا و آن پا می کند و دلش می خواهد فرار کند..بدود ...بالا و پایین بپرد...می توانم به شهریور بگویم که مرداد را در آغوش بکشد و قیافه ی غم زده رویایی اش را تسکین بدهد..
می توانم خودم رو توی بغل شهریور بیندازم و حرف هایی را به زبان بیاورم که حتی به اردیبهشت هم نمی گویم....
نفس بکش شهریور...
امروز 23 شهریور است!